زندگی با عادت زیبای هدیه دادن، قسمت دوم

اصل‌نوشت:

مثل رفتن تا آخرین واگن‌ یک قطار می‌ماند. کافی است آدرس بلیط تو در واگن انتهایی و کوپه آخر باشد؛ به خاطر اشتباه هم‌سفرت دیر هم رسیده باشی و حالا اشتباهی سوار اولین واگن شوی. قطار راه می‌افتد و تو باید از اول تا آخر قطار را بر خلاف مسیر حرکت بروی!

بدتر اینکه چشم‌هایت یاد نگرفته باشند که فقط کوپه خودشان را پیدا کنند و با این‌که می‌دانی تا آخر قطار باید بروی تا به منزل خودت برسی، باز هم میان راه، هر کوپه‌ای که باز است، توی کوپه را یک نگاهی بیندازی، حتی حرصت بیش‌تر دربیاید از این‌که آن‌ها نشسته‌اند و استراحت می‌کنند اما تو هنوز باید این همه راه بروی.
آخرش می‌رسی به واگن آخر، کوپه آخر. قطار به آن طول و درازی هم که معلوم است، آدم را خسته می‌کند؛ به خصوص که چمدانی پر از بار هم داشته باشی. همین که می‌رسی،

در کوپه را باز می‌کنی، غرولند هم که روی شاخش است و خودت را با اعصاب‌خردی می‌اندازی روی صندلی. آن‌قدر به دوست هم‌سفرت غر می‌زنی که تمام اشتباه دوستت پای بدخلقی‌های تو نوشته می‌شود و این‌بار صدای هم‌کوپه‌ای‌ها در می‌آید که «خانم/آقا! آرامشمان را بهم زدی! حالا یعنی نشده تا حالا خودت اشتباه کنی که همه‌چیز را سر این بدبخت خالی می‌کنی؟!»

 

به خاطر یک ایراد، یک کوپه ایراد پیدا می‌کنیم
داستان بعضی وقت‌های ماست. از لج‌گرفتگی در پوست خود نمی‌گنجیم تا عیبی را که در دوستمان دیده‌ایم، بهش گوشزد کنیم. همین که به این مشکل رفتاری او فکر می‌کنیم، یکی‌یکی بقیه ضعف‌هایش هم می‌آید جلوی چشممان؛ مثل همان کوپه‌های واگن‌های دیگر که چشممان بهشان می‌افتاد. هرچه عیب از او سراغ داریم، کنار هم می‌گذاریم و آخر کار می‌شود یک کوپه عیب و ایراد که حتما باید بگوییم تا خالی شویم. آخرش هم معلوم است. مثل همان داستان قطار می‌شود. آن‌قدر این ایرادها را بد و زشت پشت سر هم ردیف می‌کنیم و به دوستمان می‌گوییم که نه تنها خودمان و ایرادهای خود را از یاد می‌بریم بلکه به جای اینکه قدمی در اصلاح آن مشکل برداشته باشیم به رابطه‌مان هم ضربه زده‌ایم.
هرکس نداند، خودمان که می‌دانیم همان‌قدر که الآن این رفیق را پر از عیب می‌بینیم، بعد
از یکی‌دوروز تمام خوبی‌هایش هم جلوی چشممان رژه می‌رود و شرمنده رفتار تند و بدمان می‌شویم.

بهترین دوست، عیب‌های تو را «هدیه‌ات» می‌کند
شاید نیاز باشد قبل از اینکه ایرادی را با عصبانیت کف دست دوستمان بگذاریم، اول این آموزه را به خودمان گوشزد کنیم: بهترین دوست تو کسی است که عیب‌های دوستش را به او هدیه کند.
بله! انگار کن می‌خواهی یک هدیه ارزش‌مند به بهترین دوستت بدهی. بدون کادوپیچ کردن و خشک و خالی که هدیه‌اش نمی‌کنی؛ لابد آن را توی یک کادوی زیبا یا با یک طراحی خاص، کادوپیچ می‌کنی تا دوستت بیش‌تر بفهمد که خیلی دوستش داری! وقتی هم می‌خواهی تقدیمش کنی، قاعدتاً کادو را جلویش پرت نمی‌کنی، حتما دودستی و با احترام و ابراز علاقه آن را تقدیم می‌کنی.
حالا وقتی از دوست خود عیبی دیده‌ایم و می‌خواهیم هرطور شده حالی‌اش کنیم که فلان عیب و فلان عیب را دارد، احتمالاً قدم اول این است که یک نگاه به خودمان بیندازیم و ببینیم می‌خواهیم هدیه‌مان را چه جوری بدهیم؟! اگر قرار است این هدیه را خشک و خالی بدهیم و به جای تقدیم‌کردن، آن را جلوی او پرت کنیم، احتمالاً قبل از آن نیاز است به خودمان این عیب را هدیه بدهیم که هنوز صلاحیت هدیه‌دادن نداریم!
اینکه بهتر است اصول هدیه‌دادن را یاد بگیریم و مهربان‌تر شویم.
اینکه هدیه‌‌دادن عیب‌ها مثل بقیه هدیه‌دادن‌ها قرار است دوستی‌ها را به هم نزدیک‌تر کند نه اینکه فاصله و دل‌خوری ایجاد کند؛ اگر غیر از این می‌کند، هدیه نیست؛ حتماً جایی از کارمان می‌لنگد.