صرفا امتیاز نیست. مشکلاتی هم دارد. معایبی هم. اصلا نمیدانستم نیمکره راست و چپ فعال باشد یعنی چی به چی میشود. به چه دردی میخورد و... فقط در حد خیلی کم میدانستم که تفاوتهایی با هم دارند. در این حد که ناخودآگاه فکر میکردم یک راستدستی نیمکره چپ فعالی دارد و یکی از نیمکرهها به منطق ربط بیشتری دارد. گرچه مهرماهی بودم و احتمال میدادم یک مهرماهی به خاطر روحیه استدلالی و منطق زیر و رو کردنش، نیمکرهای از او فعالتر باشد که به منطق ربط دارد! اما سهم احساساتم را هم باید کنار میگذاشتم و گرچه غالبا راستدستی هستم اما دست چپم هم بیکار نبوده هیچوقت.
**
یک روز در مورد موضوعی همه داشتیم نظر میدادیم. اصلا یادم نیست چه گفتم که استاد گفت: ایشون نیمکره راستشون خیلی فعاله! دوست داشتم بدانم یعنی چی اونوقت؟! توضیح دادند که نیمکره راستیها کلیت را میبیند و بعد به جزییات میرسند؛ چیز بدی نیست. یک نظریه وجود داره که میگه: آینده از آن نیمکره راستیهاست!
**
آمدم در موردش
سرچ کردم تا ببینم روی چه نشانههایی این را بهم گفتهاند. کشف جالبی شد! تازه فهمیدم مشکلی که هیچ وقت نتوانستهام حلش کنم، شاید به همین دلیل باشد؛ «
حرکت دادن دستها هنگام صحبت کردن» که یکی از مشخصات نمیکره راستیهاست.
**
یکی از عمده عیبهایی که بچهها توی دانشگاه ازم میگرفتند همین بود: چرا اینقدر دستاتو تکون میدی وقتی حرف میزنی؟!
خب این قضیه اصلا دست خودم نیست. نمیتوانم اصلاحش کنم. وقتی دستهایم حرف نزنند انگار کلمات هم نمیآیند روی زبانم. من که نمیفهمم ولی گاهی وسط حرف زدن میبینم مخاطبم یک لحظه عوض گوشدادن به حرفهایم، متمرکز روی حرکت دستهایم شده. آن وقت به عمق فاجعه پی میبرم و سریع میدزدمش و ناخودآگاه بعد از دو دقیقه دوباره شروع میکند به تکان خوردن.
تازه نمیدانستم این قضیه پشت تلفن هم صحت دارد. یعنی خودم متوجه نشده بودم تا یکبار مادر گرامی ادایم را درآوردند و دیدم چه فاجعهای است تازه پشت تلفن! به خصوص که طرف هم نمیبيند آدم را، آزاد و رها و خوشحال!
***
فاجعه بدتر پریروز، وقتی اتفاق افتاد که ما سهتایی با دوستان رفته بودیم بستنی بخوریم. روی قیفی به توافق رسیدیم. صندوقدار بهمان شماره داد و ما مشغول حرف زدن، منتظر بودیم تا نوبتمان شود. شماره 283. یکدفعه به خود آمدیم و دیدیم 285 هم بستنیهایش را گرفت و رفت! دوست بسیار مودب ما با همان ادب همیشگیاش به آقای بستنیریز گفت که نوبت ما رد شده و بستنیهای ما؟! آن یکی از ته مغازه آمد بیرون و گفت: خانم چرا داد میزنی؟! اسمتان را خواندیم و نبودید. الآن میدم. دوستم تعجب کرده بود از نوع صحبت این آقا و من بیشتر. از این که ما چند سال است با هم دوستیم اصلا تن صدای این بنده خدا از یک حد معمولی فراتر نمیرود. توی یک دستم کیف کوچک برزنتی و آن یکی بستنی. دوستم داشت میگفت ببخشید آقا من اصلا قصد جسارت نداشتم خدمت شماها، داد هم نزدم. من هم داشتم همراهیاش میکردم که یکدفعه بستنیام چپه شد روی کیف؛ واقعیتش نمیدانم دستهایم دوباره داشت پرحرفی میکرد یا بستنیاش توخالی بود. به هر صورت فقط داشتم با حال استیصال نگاهش میکردم. آقا یک کاسه حصیری آورد و گفت: دلت میاد بخوریش؟ و میخواست بزند زیر بستنی تا از توی آن بخورم!
قیافهام را که دید گفت: خب برو بندازش تو سطل تا یکی دیگه بهت بدم. تازه بعد از انداختن هم یک عالمه بستنی روی کیفم مانده بود و دنبال دستمال میگشتم. جناب آقا رفتند دستمال کهنه سفیدشان را آوردند تا پاکش کنم! سفید که چه عرض شود، شکلاتی! میخواست بدهد دستم. با خودم داشتم میگفتم: عمرا! دوباره قیافهام را که دید گفت: خانم تمیزه. با وایتکس شستهم!
بالاخره پاکش کردیم و با یک بستنی جدید رفتیم و تازه یادم آمده بود به حرفهای پارسال سر کلاس و سرچها و صحه گذاشتن عملی بر نیمکره راست خیلی فعال، اصلا بیشفعال! گرچه تست آنلاین(
+ و
+ ببخشید من طراح نبودهام!) داده بودم و دو نیمکره در سطح تعادل بودند منتها با نمرهای نزدیک به مرز. دوباره امسال هم که دادم همان شد اما اگر نیمفعال هم باشد این یک گزینه دست تکان دادن را شدیدا به شکل بالفعل دارد.
چرا واقعا آیا؟!
بعدنوشت:
خیلی ممنون میشوم از دوستان حقیقی که وقتی این مطلب را خواندند، شتر دیدی ندیدی باشند. اِ خب اصلا مگه خودتون نقطه ضعف ندارین که رو نقاط ضعف یکی دیگه زوم کنید؟!