الهی
و
ربّی
من
لی
غیرک..
خودت بگو خداجان!
الهی
و
ربّی
من
لی
غیرک..
خودت بگو خداجان!
هر سال برای 6 مهر بروز میشدم.
پارسال خوشحال از تقارن روز تولدم با ولادت حضرت معصومه
امسال خوشحال از تقارن با ولادت امام رضا(ع)
به قول مهدی: من امام رضاییام چه کنم؟! / هر کسی تکیهگاه خود دارد..
و البته غم روی دلم امسال کم نیست. بیشتر شبیه کشتی شکستخوردهام تا نجاتیافته.
شاید تا حالا اینقدر دلم نمیخواست خیلیها یادشان باشد و به پیامکی دلمان را خوش کنند؛ بیشتر از آن سه چهار دوست با معرفت که یادشان بود...
همه به کنار؛ دوست دارم بدانم امام رضا(ع) چی بهم کادوی تولد میدهند!
دلتان امام رضایی باشد انشاءالله
شنیدن این شعر روز امام رضایی آقای ناصحی را هم به هیچ وجه از دست ندهید.
از اینجا دانلود کنید
چون فایل ممکن است باز نشود، شعر را اینجا هم میگذارم:
مینشینم که صبح بردارم
سر از این صندلی مقابل تو
همهی حرفهام را اینبار
مینویسم ولی مقابل تو
آدم قفلکرده یعنی من
دفعه قبل هم همین شده بود
آمدم بیدرنگ برگشتم
حرفهایم نگفته باقی ماند
از حرم گیج و منگ برگشتم
کمکم کن گلوی من گیر است
راستی گفتهام که از اتوبوس
تا در صحن با وزیدن باد
چند تا روسری رها شد و رفت
چندتا روسری زمین افتاد؟!
واقعا جای مادرم خالی
واقعا جای مادرم خالی
از در خانه تا خود مشهد
روسری جای خود که چادر هم
هیچ وقت از سرش نمیافتد
سر او میرود، حیایش... نه!
با خودم گاه فکر میکردم
پل خواجو هواش مسموم است
ولی انگار بیحیاییها
پیش چشم امام معصوم است
تازه فهمیدهام غریب تویی
همه اینطور نیستند اما
همه در بین صد نفر شده گم
شهرها نیز مثل هم شدهاند
اصفهان مشهد است و مشهد، قم
سابقا شهرها مقدس بود
کاش میشد کسی برم دارد
بگذارد ورودی حرمت
روضهخوان نیستم ولی خون است
دل من از کبودی حرمت
چه بلایی سر تو آوردیم
دم در هم هوا عوض شده است
چوبپرها به کار دیگریاند
دست در دست خادمان شما
گرم در کار شال و روسریاند
صحنها هم به زور محترماند
درد دلهام در حرم هم هست
درددلهای من فراوان است
لااقل خوب شد به لطف ضریح
حرم تو زنانه مردانه است
گرچه شیشه حجاب خوبی نیست!
حرفهای نگفتهای دارد
عکسهای قدیمی پدرم
قصد دارم بگردم و در شهر
مثل اینها یکی دو تا بخرم
پسرم ارث خوب میخواهد
همه رفتند و ماندهام اینجا
کاش میشد نیامده بروم
بروم در اتاق خود تنها
از همان دور زائرت بشوم
مثل حالا که در اتاقم و تو!
(محسن ناصحی)
اگر 24 ساعت به ساعات هفتگیتان اضافه شود، چه کار میکنید؟!
این 24 ساعت از خیلی جاها ممکن است آمده باشد؛ مثلا یکی از کلاسهایی که میرفتهاید، تمام شده باشد یا نیمهکاره رهایش کرده باشید، ساعات کارتان را کم کرده باشید یا کم کرده باشند، دست شکستهتان را از گچ باز کرده باشید یا خدای نکرده تصادف کرده باشید و توی گچ رفته باشد، عشقی را از دست داده باشید یا عاشق شده باشید، خواندن و نوشتن یاد بگیرید یا باز هم خدای نکرده سکته بزنید و قسمت حافظهتان از بین رفته باشد، یک جایی کاری یک روزه پیدا کرده باشید یا کاری یک روزه یا یک روز کاری را از دست داده باشید، حافظ قرآن شده باشید یا شروع به حفظ کرده باشید، دوست جدیدی پیدا کرده باشید یا دوست نزدیکی را از دست داده باشید و...؛ همه اینها چه در جنبه مثبت و منفیاش، وقت گذاشتن یا وقتپیدا کردن دارد!و مهم این است که هرچه از جانب خدا برسد، خیر است به لطف خودش.
خلاصه احتمالات زیادی وجود دارد که 24 ساعت یا بیشتر به ساعات هفتگی اضافه شده باشد؛ کاری که خیلی کیف می دهد این است که بهش به عنوان یک پتانسیل و یک فرصت ناب برای نفس گرفتن روزهای دیگر نگاه کرد؛ چیزی که کمک میکند کارهایت را بهتر تحویل بدهی، ذهنت را منظم کنی، درسهایت را انشاءالله بخوانی، وبلاگت را بنویسی، در چند جنبه پویا باشی و...
ولی واقعا فکر کن! با 24 ساعت چه کارها که نمیشود کرد!!!
خواب، استراحت، تفریح، کتاب خواندن، فکر کردن روی مطالبی که یاد گرفتهای، فکر کردن به دور و بر، فکر کلا، منظم شدن، آرامش، آشپزی، پول درآوردن، کار کردن برای خودت، شاید بیشتر توی خانه بودن، هنر، بیشتر به وضعیت دخترانه رسیدن، منظم کردن فایلهای لپتاپ، درست کردن اتاق، پیامکهای اضافی را پاک کردن، ورزش، بیشتر حسین کوچولو را دیدن، تمرکز روی برنامهها و کارهایی که میشود برای حسین پیاده کرد، شعر گفتن حتی و نوشتن با خیال راحت و...
خیلی زور میگوید!
این همه وقت منتظر بوده باشی و الآن اجازه نداشته باشی درست و حسابی، آنطوری که دلت میخواهد بغلش کنی؛ سفت.
فکر نمیکردم یک سرماخوردگی سوغاتی اینقدر روی احساساتم فشار بیاورد که نتوانم نینی کوچولوی داداش خان را بغلش کنم.
کلا فاصله یکی دو متری باید حفظ شود تا حال عمه خوب شود! یعنی عملا ابراز احساسات، پیام نوری خواهد بود؛ از راه دور. یک جوری میشود گفت: نیازش تامین نمیشود...