فکر میکنم میشناسدم؛ آن هم طبق معمول نه به مشخصات و پارامترهای خودم، به سند اسم فامیل و اطرافیانم. اصلا عادت شده برایم.
سوالهایم را میپرسم و آخرش تا که اسم فامیلم را میفهمد میگوید: اِ! شما خواهر فلانی هستی؟ یعنی دختر حاجآقا بقایی که مداحی میکنند؟!
خیلی دلم میخواهد بگویم: بله، ولی فعلش را مضارع اخباری میگوید که برای من و مستمعهای دیگر چند سالی است ماضی شده (آن هم نه به خواست خودش که به خاطر یک پیشآمد)، با آرزویی که همیشه دلش خواسته مضارع اخباری بماند؛ میگویم: بله! قبلا مداح بودند.
میگوید: هستند دیگر.
.
داشتن یک خانواده هیاتی موهبتی است که هیچ وقت نمیتوانم شکرش را به جا آورم.
و در این واژه «هیاتی»، چشمه محبتی نهفته است که باید چشیده باشی تا جنسش را بفهمی.
اگر میدانستم آرزوی پست قبلی با همین دو سه خط نوشتن برآورده میشود، زودتر از اینها مینوشتم که: دلم نفس حسینیاش را میخواهد.
مثل آن روزها آن هم نه در جمع 5تایی، نه حتی در هیاتی بزرگ، بلکه در روضه خانگی یکدفعهای؛ در جمع 1-8 نفرهمان! با فعلی که مضارع شد و دلش میخواهد مضارع اخباری بماند...
بعدنوشت:
تنها نگرانی من از همان یکی است که هنوز ناشناخته است و میترسم خدا نکرده با آمدنش جمع هیاتمان را 2-8 کند؛ پس دعا میکنم برای 8 نفره شدن این هیات! برای آمدن 1ی که جمعمان را با 8 تایی شدن، امام رضایی کند.
ارادتمند...