قبلنوشت:
میدانم کمی طولانی است ولی دوست دارم بچه فرهنگیها این مطلب را بخوانند؛ برای همه آنهایی است که به نوعی به مجموعهای فرهنگی متصل میشوند!
اصلنوشت:
میگویند: مرگ حق است! میثم رفت. درست روزی مثل امروز؛ 19 اردیبهشت.
واقعیت این است که میثم از مجموعه ما رفت. اما نه به اختیار خودش. به مرگ حقی
که برای او نوشتند.
امروز سالمرگ میثم است اما اینبار او بهانه پربهای این پست است که حرف اصلیاش
میثم نیست! رفتنهاست. مدلهای متفاوت رفتن و میثم نمونه خوبی برای مقایسه است. مخاطب
این پست، بچههای مجموعههای فرهنگی هستند و کلیدواژههای آن: رفتن، ماندن، حق،
ناحق!
نکتهای که از میثم برایم مانده این بود که همان سال آخری که محرم توی هیات
100، 200 نفره آن روزهامان خواند، یکی از هیاتهای مطرح و بزرگ شهر ازش دعوت کرده
بودند که برود و بخواند. میتوانست ولی نرفت. همان جمع کوچک را ترجیح داد؛ وسوسه
شد یا نه را نمیدانم اما ماند و خواند و ماندگارترین مداحیها را به جا گذاشت.
اگر میرفت طوری میشد؟ شاید نه. شاید حتی از جهاتی بهتر هم بود! مثلا اینکه عده
بیشتری پای روضههایش گریه میکردند ولی او ماندن را انتخاب کرد. دلیلش را حتما
دوستانش بهتر میدانند. اما این نکته هنوز برای من بولد است و دوست دارم برای
مخاطبم هم بولد باشد:
در عین این که قابلیت داشت تا در هیاتی بیستهزار نفری
بخواند، برایش عار نبود که در جمع کوچکمان بماند! ماندن را مانع رشد نمیدانست،
ولی نرفتن او شاید جلوگیری از باد غبغب احتمالی بود. رفتنش را شاید اخلاقی ندانسته
بود! نميدانم.
میثم فقط بهانه این پست است. نه امامزاده بود، نه قصد دارم ازش امامزاده
بسازم که من به جز پای روضههایش آشنایی دیگری با او نداشتم. ولی این روزها خیلی
این قضیه رفتنها ذهنم را مشغول کرده. این که اگر مجموعهای را ترک میکنیم چگونهمیرویم؟! اصلا با چه نیتی؟!
نگاه میکنم. میبینم عدهای هستند از مجموعههاشان جدا میشوند. درست وقتی
کمی بزرگ شدند. حتی منظورم مجموعه خودمان هم نیست. اسم جای دیگر هم نمیآورم. ولی
عدهای اندک سراغ دارم که نان و نمک جایی را خوردهاند و
بعد شدهاند منتقد مجموعهشان.
مثلا چند برادر. چند دوست... حتی نه فقط از مجموعه ما! حالا وقتی رفتند نام
آن مجموعه چندین و چند ساله بد شد؟! خراب شد؟ یا آنها خودشان را خراب
کردند؟!!!
ما میرویم؛ شاید برای اینکه جایی برایمان رشد ندارد. مینشینیم سنگهایمان
را وا میکنیم و به نتیجه میرسیم و تصمیم میگیریم. شاید احساس کنیم مواضع ما با
آنها یکی نیست، استدلالهای خود را بیاوریم و از آنجا برویم. آرام و بیصدا. شاید هم شیطنت کنیم. چندتای دیگر
را هم ببریم. حتی بدگویی کنیم. زیرآب زنی یا نمیدانم خیلی چیزهای دیگر. چیزی
مخالف آرام و بیصدا رفتن. چیزی که یک دفعه احساس شود و کسی بتواند بگوید: «آن
روزها که همه بودند... الآن دیگر کسی نمانده، همه رفتهاند.» و برای من سوال ایجاد
میکند این «همه» که میگوید، چند نفراند؟! یعنی همه رفتهاند؟ یعنی الآن مجموعه
دارد از هم وا میرود؟! این «همه» غیر از 5، 6 نفر هستند؟! این همه به چه حالتی
رفتند؟ فرهنگی رفتار کردند یا ضد فرهنگی؟ جوری رفتند که ضربهای نزنند یا جوری
موضع گرفتند که بقیه فکر کنند واقعا اتفاقی افتاده؟
رفتند که جای دیگری رشد کنند یا مثلا رفتند تا جلوی رشد مجموعهای را بگیرند؟! غافل که رشد مجموعهها دست آنها نیست!
اصلا یک سوال: چقدر بار مجموعههای فرهنگی وابسته به این چند نفرهایی است که
ریزش میکنند؛ با سرنوشتی قابل حدس برای بعضی یا غیر قابل حدس برای عدهای دیگر؟!
حالا این رفتنها برای چه بود؟ جای رشد نبود یا تحمل انتقاد؟ یا مثلا این آدمهای اینجا در حد من نیستند و از این دست حرفهایی که لغزش را تسهیل میکند؟ برای این بود که
جای دیگری رشد کنند یا برای اینکه جای دیگر برایشان زیادی بهبه و چهچه میکنند
و نفسشان را گنده میکنند و اینجا از این ترهها راحت برای کسی خرد نمیکنند؛ آن هم دقیقا برای جلوگیری از رشد نفسها؟!
نمک خوردن و نمکدان شکستن؟! از می ناب به انگور رسیدن؟! که چی؟ خیلی خوشحال
میشوم بدانم! روشن شوم.
اشتباه نکنید! این یک پست سفارشی نیست! درد دارم. دلم میسوزد. نگاه میکنم میبینم
من مخاطب یک زمان برایم سوال پیش آمد: چرا بچهها یکی یکی دارند میروند؟! و بعد
که دقیقتر نگاه کردم، دیدم پنجشش نفری بیشتر نیستند و این میزان ریزش یا حتی
اخراجی خیلی طبیعی است و اصلا عددی حساب نمیشود. چه کسی/کسانی باید پاسخ دهند
رفتن به یکبارهشان را؟! جوری زننده بروند که من مخاطب یک دفعه احساس کنم انگار
چند نفری دیگر نمیآیند! مدیریت مشکل دارد آیا؟ اینها مشکل دارند؟ چه کسی باید
پاسخگو باشد؟!
ناچارم دوباره پای میثم را وسط بکشم. این روزها از این مقایسه خارج نمیشوم.
مدام با خودم میگویم: رفتنها با هم فرق دارد! میثم به حق رفت. نه به اختیار
خودش. به مرگ که حق بود. هنوز هم که هنوز است یادش هست، خاطرهاش به نیکی هست.
عدهای رفتهاند. اما مجموعهها هنوز روی پای خودشان استوارند. به کارشان
ادامه می دهند انگار نه انگار که عددی از آنها کم شده. نیروی جدید میگیرند. شاید میثمهای هر مجموعه برای نسلهای بعدی
ماندگار بمانند اما خیلی وقتها اعضای بعدی مجموعه حتی آن افراد بیرون رفته را به
خاطر هم نمیآورند. حتی همان روزی که میثم رفت، شاید خیلی ها فکر کردند دیگر
دارالولایه، دارالولایه نمیشود، ولی شد. به کار خودش ادامه داد. چون میثم واسطه بود. منبع جایی نرفته بود. شاید مداحی
میثم هنوز ماندگارترین باشد ولی لزوما کار یک مجموعه فرهنگی با مداحی پیش
نمیرود. زمانی مداحی بود، جلسه شعر شد، زمانی شاید بر پایه دشمنشناسی
بچرخد، زمانی حتی داستان، مقتلخوانی، یا خیلی چیزهای دیگر و حتی اگر نیروی
توزردی از آب درآید، باز هم ادامه خواهد داد؛ تا زمانی که دست اهل بیت پشت سر
باشد، حرکت ادامه خواهد داشت؛ حتی شاید روزی در قالب و اسم و محتوای
دیگری! خدا میداند!
فقط امیدوارم کسانی که رفتهاند؛ به حق یا ناحق؛ برای خودشان رفته باشند، حتی
فقط برای نفسپروراندن خودشان در جای دیگر؛ نه برای آنکه ضربهای به مجموعهشان
وارد کرده باشند!!! که در آن صورت بدجور ضرر کردهاند. چون به میدان مبارزهای
رفتهاند که یک طرفش اهل بیت هستند و یک طرف آنها. و خدا از دینش حمایت میکند.
و
بدتر آنکه باید بدجور پاسخگو باشند در درگاه احدیت، پیش اهل بیت. حتی پیش اشکها
و شادیهایی که برای اهل بیت در مجموعهشان کردند و یک جور رفتند که انگار به همه
آنها پشت پا زدند. سخت است آدم به اشک و خنده با اصالت خودش نارو بزند.
خوب که نگاه میکنم میبینم: رفتنها با هم فرق دارد. کسی به حق میرود و میماند،
کسی به زنندگی و ناحقی! کسی به نیت ضایع کردن زحمات چند ساله، کسی به حسادت، کسی
به دنبال باد غبغب، کسی برای بهبه و چهچه بقیه، کسی برای خدا، کسی برای تیر زدن!
خلاصه اینکه: رفتنها با هم فرق دارد. ماندنها حتی!
امیدوارم
تمام ماندنها و رفتنها و قدم برداشتنها و نشستنهایمان را چک کنیم.
ببینیم برای کیست؟ چرا این کار را میکنیم؟ بازخوردش چه خواهد بود؟ اخلاقی
هست یا نه؟ من احتیاج دارم به چنین منبعهایی وصل باشم یا آنها به من؟!
قطعا گزینه آخری نیست!!