جازدنها تکرار میشود؛ قسمت دوم و آخر
قبلنوشت:
بخش دوم مطلبی است که در باب جهتگیری سیاسی بر پایه اعتقادات دینی نوشتهام. کاملاً هم نگاه شخصی است.
مطلب طولانی بود، دوقسمتیاش کردم. نیاز است ابتدا قسمت اول و بعد این شماره مطالعه شود؛ البته اگر مخاطب فرصت و تمایل داشته باشد.
امیدوارم واضح باشد که این «من»ها انشاءالله منمن کردن نیست و برای مقایسه با «او»ست و به معنای دو تفکر نه صرفاً دو شخص به کار رفته است.
اصلنوشت:
در قسمت قبل تا شناخت دوستیها از منظر امام علی(ع) نوشتم و حالا ادامه ماجرا:
راه خدا یکی است؛ بقیه راههای پراکندهاند
از آن طرف، رجوع به قرآن دیگر اصلاً کار را یکسره میکند. خداوند در انعام میفرماید: «و أَنّ هذا صراطی مستقیماً فاتَّبعوه و لا تتبعوا السّبل فتفرق بکم عن سبیله...»
یعنی: «این راه مستقیم من است پس از آن تبعیت کنید و از راههای پراکنده (و انحرافی) پیروی نکنید که شما را از طریق حق دور میسازد.»
این آیه را خیلی دوست دارم. خیلی برایم راهگشاست. (علاقهام بهش از یک لحن زیبا شروع شد. استاد پرهیزگار آن را با اوج سهگاه میخواند بهگمانم و بسیار دلنشین.)
از معنی دور نشویم. این در مقابل آنها، راه در مقابل راهها. خیلی قشنگ واضح کرده که راه او یکی است. اگر از راه او جدا شدی، فاصله گرفتی، زاویه پیدا کردی، یعنی رفتهای و گرفتار راهها شدهای؛ آن هم راههایی که تو را از راه اصلی دور میکند.
دینداری از زمان شاه تا الآن
کنار هم گذاشتن این موارد سخت نیست. اینکه هرچه دولت کافر و مشرک و فرق ضاله است، با پدیدهای به نام جمهوری اسلامی مخالفاند. این همه مخالف، آیا مسیرشان با مسیر حق یکی است یا اینها همان راههای پراکنده هستند؟ این راههای پراکنده در مقابل چه تفکری ایستادهاند؟ چیزی غیر از اسلام و جمهوری اسلامی؟ مردم ما در زمان شاه هم مذهبی بودند. دین داشتند. مسلمان بودند. چرا آن روز آمریکا و اسرائیل هیچ مشکلی با ما نداشتند؟ راه ما عوض شد که آنها را بر ما شورانید یا راه آنها؟ مطمئناً گزینه دوم نیست!
سؤالم این است: آیا اینطور نیست که وقتی کمی از مسیر انقلاب دور میشویم، آمریکا و اسرائیل خوشحالتر میشوند؟
آیا با وجود تمام مشکلات و اعتراضهایی که در کشور و زیر لوای جمهوری اسلامی میبینیم، دورشدن از این تفکر، دورشدن از راه اصلی نیست؟
گاهی جواب میدهیم: نه! ما فقط از «این راه» تبعیت نمیکنیم، ولی از آمریکا و اسرائیل و سران فتنه و... هم بیزاریم! ایرادی دارد؟
جوابم این است: ما که نمیتوانیم هم از یک راه دور باشیم، هم داخل آن قرار بگیریم! نمیشود در آن واحد هم شب باشد هم روز. اینها اصلاً بدیهیات است.
اگر جمهوری اسلامی است، چرا اینقدر فساد؟
شاید شرایط فعلی به ذائقه ما خوش نمیآید و اعتراض میکنیم که چرا نظام اسلامی باید اینقدر فساد و بیبندوباری داشته باشد؟
(این بخش احتیاج به توضیح گستردهتر دارد که در اینجا فقط به دو قسمت آن اشاره میشود)
اولاً چون حکومت امام زمان(عج) نیست و طبیعتاً مثل همه حکومتها آدم بد دارد و آدم بد چیزی است که حتی در حکومت حضرت علی(ع) هم پیدا میشد و اصلاً مضحک است بخواهیم همه آدمها خیلی خوب باشند؛ پس دیگر قانون و حقوق و فقه و... برای چه بهوجود میآید؟! گرچه در زمان حکومت امام زمان(عج) خوبیها وعده داده شده است. ثانیاً این فساد و بیبندوباری با بقیه کشورها مقایسه شود.
در دوراهی ظهور، دو مسیر خواهیم داشت
وقتی نمیتوانیم هم در یک راه باشیم هم نباشیم، یعنی نمیتوانیم هممسیر باشیم. یعنی وقتی امام زمان(عج) میآیند، نمیشود هر دو تفکر به سرانجام برسد. یعنی یکی از این تفکرها (توجه کنید که آدمهایش را نمیگویم؛ تفکر را میگویم) میتواند با امام زمان(عج) همراه شود. یکی (میخواهد آمریکا باشد، اسرائیل، تفکر حجتیهای، بهاییت یا حتی مذهبیون سکولار و...) به ناچار کنار میکشد و خداینکرده حتی جلوی امام زمان(عج) هم در میآید! بعید نیست اگر امروز به آنچه برایمان هضم نمیشود، اعتراض میکنیم، وقتی امام زمان(عج) هم میآیند و عدهای را میکشند، دهان به اعتراض برداریم و با لحن دهان پر از اعتراض و همهچیزدانی بگوییم: «آخه امام زمان و اینهمه کشتوکشتار؟»، «آخه حاجآقا فلانی به این خوبی، امام زمان چطور میتوانند بکشندش؟»، «امام زمان یعنی با علما بدن؟!»، «این چه امام زمونی شد با این همه تندروی و خشونت»، «وای به خدا اگه امام زمون اهل این کارا باشن» و... (این دوتای آخری را با لهجه اصفهانی هم بخوانید، بهتر عمق اعتراض را میفهمید!)
پیشبینی این اعتراضها در آن زمان اصلاً کار سختی نیست؛ بهخصوص اگر امروز ولایتپذیری را تمرین نکرده باشیم. آدم یکدفعه که کشتیگیر ماهری نمیشود؛ زمان میبرد جان برادر!
مسیر دو دوست، دو شریک، دو همسر، دو برادر، دو خواهر، دو پدر و مادر از هم جدا میشود اگر به یک تفکر دینی در قضیه انتظار نرسیده باشند. این دو مسیر هرچه بیشتر به ظهور نزدیک شویم، از هم بیشتر فاصله میگیرد؛ یعنی دو سرنوشت جدا از هم! آن هم نه به خاطر مسائل صرفاً سیاسی؛ بلکه کاملاً بهحاطر مسائل اعتقادی؛ به همین سادگی؛ به همین تلخی! این فکرهاست که نمیگذارد مسئله سیاست را از دینم جدا کنم. فتأمل!
ما امام زمان را دوست داریم؛ اما چقدر؟
من امام زمان(عج) را دوست دارم. او هم امام زمان(عج) را دوست دارد. ما هر دو دوست داریم امام زودتر ظهور کند. ما هر دو فکر میکنیم وقتی امام ظهور کنند، اگر جزو یاران نه، لااقل جزو سیاهیلشکرشان خواهیم بود؛ لااقل برضدشان خداینکرده قیام نمیکنیم. اما خب کسی که در راه اصلی نباشد، یعنی جزو هزار راه متعدد دیگر غیر راهی که خدا برای خودش گفت، باشد، خیلی هم امید به بودن همراه حضرت را نمیتواند داشته باشد.
چه بخواهیم چه نخواهیم، یکی از این راهها به عافیتطلبی ختم میشود. آن وقت، وقتی امام زمان(عج) میآیند، به سختیها اعتراض میکنیم.
من با استدلالهای دینیام به این نتیجه رسیدم که راهی که در آن قرار گرفتهام، راه خداست و او به نتیجه مخالف رسیده است. الله اعلم.
میتوان هر کدام از راهها را بررسی کرد. یعنی باید بررسی کرد؛ صحبت از عاقبتبهخیری است. آن هم نه عاقبتبهخیری صرفاً سیاسی. عاقبتبهخیری به معنای واقعی کلمه...
باید رفت و دید و فکر کرد و انتخاب.
با هر جازدن دیگری، خودم را محک میزنم
نمیدانم کجای این همه حرفهای بهظاهر سیاسی، جز دو سه استدلال دینی چیز بیشتری داشت؟ کجایش سیاسی بود؟
خیلی دوست دارم آنها که قائل به جدایی دین از سیاست هستند، بیایند و ایرادات تفکر ساده من را توضیح بدهند.
وقتی میبینم عدهای میگویند سیاسی نیستیم، مذهبی هستیم و اصلاً حاضر به شنیدن درست دلایل دینی یک نفر نیستند و خیلی زود جا میزنند، چطور میشود که اسم خودشان را حقیقتپذیر میگذارند؟
من دوست دارم شبهه ایجاد شود و بروم دنبالش تا نتیجهاش را بگیرم. او/آنها/ایشان... نمیدانم.
این تعصبهای بیپدر و مادر
خوشحالم که در این دوستیها و آشناییها، انعطافپذیری و پذیرش و حقیقتپذیری خودم را محک میزنم. خوشحالم که در مواضعم با استدلال، محکم هستم اما اجازه تحقیق را هم به خودم میدهم و با تعصب از یک نگاه پیروی نمیکنم. شاید برخلاف کسانی که نوع تفکرم را متعصب میخوانند اما خودشان در مواجهه با شرایط مخالف، بیشتر متعصبانه برخورد میکنند و خبر ندارند. اسمش را شاید بگذارند سیاسینبودن؛ اما در این سیاسینبودن تعصب دارند و در نپذیرفتن که هیچ، بعضی حتی در گوشدادن به حرفهای نگاهی دیگر!
لِمَ تقولون ما لاتفعلون؟
خیلی دوست دارم با یک علامت سؤال بزرگ ازشان بپرسم: «لم تقولون مالا تفعلون؟»
خدا را شکر برای همه کمکهای گاه و بیگاهش که یاد این جمله بیفتم:
«فرمود: هرگاه مرا خوانید، بیجواب نمانید.
چه زیباست که من هزاران جواب بیسؤال دارم..!»
(آب و نان، علیاکبر بقایی)
الحمدلله که با هر جازدن دیگری، دوستیاش را بیشتر نشانم میدهد.
دوستت دارم خداجان! مسیرت را نشانم بده و نگهم دار برای راه خودت. همین.