تماس میگیرند برای صیغهخوانی برویم. میدانیم مجلس مناسب حال ما نیست. میپرسم قسمتی از برنامه اختصاص به مهمانهای این تیپیتان دارد یا نه!! ارجاعم میدهند به فضای سبز بیرون مجلس! بهم برمیخورد. یا مهمان دعوت نکنید یا احترامش را حفظ کنید! با کلی اصرار اینجور برداشت میشود که آخرهای مجلس خبری نیست. عقد و عروسی رفتنهای ما خانمها هم که واضح! برای شب، از ظهر وقت میگذاریم. آنوقت میرویم و تا می رسیم سرو صدا که هیچ، تازه مجلس گرم میشود! در یک جلسهی چند نفره به ایننتیجه میرسیم که ما اصلا بیجا کردیم آمدیم وقتی میدانیم روی حرفهایشان حسابی نیست. مومن(کسی که ایمان دارد)، عزت دارد، جایگاه ما اینجا، این بیرون نیست! دلآزرده میشوم و عصبانی که چرا اینقدر بیادبی، و خوشحال که سیبزمینی نیستم و رفتار ناشایست میزبان برایم غیر قابل هضم. فردایش توجیهشان میکنم که گرچه خیلی دوست داشتیم توی مجلس شادی شما باشیم و دوست داریم، اما وقتی که احساس نکنید مردم مسخرهی شما هستند!!
چراغ دوستی سبز است. خب کار دارم با او. یک سوال میپرسم و سلامش میکنم. جواب نمیدهد. فکر میکنم هنوز ندیده. صبر میکنم. آنقدر مطمئن به گرفتن جواب یک کلمهای سوالم هستم که حدود چهارساعت، تقریبا تمامیاش را پای کامپیوتر مینشینم. خبری نمیشود. به بهترین شکل ممکن قضیه را برای خودم حل و فصل میکنم و بعد میفهمم که نه بابا، زهی تصور خوش! آن وقت به خودم اجازه میدهم که بسیار آزرده شوم.
با صراحت میگویم: حواستان باشد که مردم مسخرهی شما نیستند!
ساعت 10 – 10:15 فرصت جلسه ميدهندمان. گرچه فحشمان میدادند بهتر بود تا جلسهای یک ربعه آن هم با تهدید که اگر سر 10:15 بیرون نبودید منبعد، جلسه بیجلسه!! و معلوم نیست چطوری آن همه اعتراض و حرف و... را میشود جمع و جور کرد؛ میرویم سر قرار. در اتاق بسته است، اصلا نیستند. مینشینیم پشت در. مسوول دفتر تماس میگیرد اما خاموشاند. میگوید: تا به حال سابقه نداشته چنین چیزی!
خیلی دیر میشود. میگویم قرار بود ما را 10:15 بیرون کنیدها...
ساعت 11:15 میشود و خبری نمیشود. باید بروم اما قبلش اعتراضم را محترمانه تقدیم میکنم. دو دقیقه دیگر مانده بودم حتما میگفتم: با قبول صحت قول شما و وقتشناسی ایشان، لطفا به عرضشان برسانید: مردم مسخرهی شما نیستند!

12 کلاس دارم. بدو بدو دو دقیقه مانده به 12 خودم را میرسانم سر کلاس. نفسنفس میزنم نکند دیر شود. میگویند معمولا 12:15 میآید. ساعت 12:50 دقیقه میشود و از استاد خبری نیست تا حدود 1 بعدازظهر! بعد هم یک ساعت نشده خداحافظ شما! و یک سوال مدتهاست در ذهنم چرخ میخورد: مگر مردم مسخرهي این شخص و آن شخص هستند؟!
آقای دکتری عشقش میکشد 1 ساعت دیرتر بیاید. شاید برای خودش هم دلیل داشته باشد؛ کار دارد، مشکل پیش میآید بالاخره. شاید هم تا به حال به این موضوع فکر نکرده که احتمالا بیماران هم هزار و یک کار دیگر دارند و وقت بدبختشان باارزش است. آقای دکتر گویا حواسش نیست که بابت لحظهلحظه دیرآمدنش، بدهکار بیمارانِ منتظر میماند! با نگاههایی که هر چه هست آلودگی دارد. پس آقای دکتر! تا دیرتان نشده بدانید که مردم مسخرهی شما نیستند!
ساعت 3 قرار میگذارد، باز هم گول میخورم و فکر میکنم اینبار را خلف وعده نمیکند. سر سه خودم را میرسانم و طبق معمول 20 دقیقهای را معطلم! اما دوست من! یادت باشد که من مسخرهی تو نیستم، دفعهی دیگر از 5 دقیقه دیرتر آمدی و نبودم، ناراحت نشو!
دل آزردهام از آن همه اشتباهاتی که گاهی انتظارش نمیرود و این همه تنها گوشهاش بود. خیلی بد است اما در طول دوران دانشگاه تنها یک استاد داشتیم که همیشه 2 دقیقه زودتر از ساعت شروع سر کلاس بود. و همیشه شعارش این بود که: یک مهندس سافتور باید on time باشه! / بین تمام جلسات عمومی که در عمرم رفتهام، هیچکدام مثل جلسات آقای طاهرزاده نبوده که دقیقا سر ساعت مثلا 6 شروع شود و حدود 7 تمام!
نمیدانم از کجا آمدهاند آن نگاهها و رفتارها، و نمیدانم چرا راحت از سر حق و حقوقمان میگذریم. از بعضی افراد به خاطر نداشتن رشد اخلاقی یا مبتلا بودن به آن نوع نگاه، جز بیاحترامی انتظار نمیرود و تکلیف تقریبا معلوم. اما دیگرانی که، جز رفتار معقول و بااحترام، از آنان انتظار نمیرود چرا گاه اینگونه میشوند، الله اعلم!
نمیدانم چرا برایم خیلی سخت است و نه میتوانم هضم کنم نه قرار است با کسی کنار بیایم و روحیهی بیخیالیاش را پرورش دهم نه آوانسهای دیگر!
شاید خواننده اسمش را بگذارد غرور، ولی خودم میگذارم حرمت انسانی! اینکه من، تو، او، ما، شما و ایشان همه انسانایم و ارزشمند. اگر به اینها معتقدیم پس چرا گاهی جایگاهمان را master حساب کرده و بقیه را slave؟!! چرا گاهی طوری رفتار میکنیم که مردم فکر کنند فکر کردهایم مسخرهی ما هستند؟
خدا همهمان را حفظ کند...