برای کسی مثل من
که اگر دیدگانش هم نه زیاد،
دیدنش اما کم‌سو است..
شمال و جنوب شناسی‌اش شاید نه،
اما کربلا یابی‌اش مثل آدم هیچی نفهم است!
به او اگر امیدی نیست که هر لحظه را عاشورا و هر جایی را کربلا ببیند و نقطه‌ی ابتلا،
اگر نمی‌فهمد که هر لحظه باید انتخاب کند؛ سپاه حق یا باطل را!
حداقل باید این را بفهمم که 40 شب بیشتر وقت ندارم برای آدم شدن
وگرنه بعد از این چهل شب، وقتی سپیده سر بزند
شاید
توی همان دل شب، گریخته باشم و امام را...

بعدنوشت:
پارسال، دوستی در امشبی برایم این پیامک را فرستاد:
40 طلوع تا 72 غروب مانده؛
می‌شود 40 عاشورا خواند،
می‌شود 40 قطره اشک ریخت،
می‌شود 40 مراقبت کرد،
می‌شود 40 نماز اول وقت خواند،
می‌شود 40 نفر را عاشورایی کرد،
می شود 40 نماز شب خواند،
و می‌شود مانند هر صبح و شام گذشته، آن را گذراند...

{آن چهل روز، با این گزینه‌ها نه، اما تاثیر این گوشزد و آن روزها آن‌قدر عمیق بود که چند روزی است دوباره یادم آورده: عاشورا همین حوالی است، حواست جمع! کی می‌خواهی آدم شوی دختر؟! هر جور هست یک جایی پیش امام پیدا کن، وگرنه از دست می‌روی‌‌ها}