برخوردهای متفاوت با قضیه یلدا!
یک دقیقه بیشتر
برخورد منجمانه با قضیه!
آخر پاییز که می شود خورشید در حركت سالانه خود، به پایینترین نقطه افق جنوب شرقی میرسد كه این حرکات باعث كوتاه شدن طول روز و افزایش زمان تاریكی شب میشود. اما از آغاز زمستان یا انقلاب زمستانی، خورشید مجدداً به سوی شمال شرقی باز میگردد كه در نتیجه آن روزها کش می آیند و شب ها آب می روند. به عبارت دیگر، در ششماهه آغاز تابستان تا آغاز زمستان، در هر شبانه روز خورشید کمی پایینتر از محل پیشین خود در افق طلوع میكند تا در نهایت در آغاز زمستان به پایینترین حد جنوبی خود با فاصله 5/23 درجه از شرق یا نقطه اعتدالین برسد. از این روز به بعد، مسیر جابجاییهای طلوع خورشید معكوس شده و مجدداً بسوی بالا و نقطه انقلاب تابستانی باز میگردد.
برخورد مستقیم شبانه با قضیه!
خلاصه، این چنین است که شب یلدا می شود بلندترین شب سال که از قدیم الایام مورد توجه همه ایرانی ها بوده است. در احوالات ایرانیان باستان آمده که این شب را به عنوان زمان زایش یا تولد دوباره خورشید می دانسته و کلا نسبت به این شب، ارادت خاصه داشته اند. سند این ارادت هم آیین هایی است که در این زمان برگزار می کردند كه یكی از آنها جشن شبانه بود و بیداری تا صبح علی الطلوع و تماشای طلوع خورشید تازه متولد شده! که خود گویای درجه اهمیت این شب برای آنان می باشد که حاضر باشند از خواب ناز شبانه بگذرند در انتظار رویت خورشید. در ضمن خیلی هم اصرار داشتند که حتماً حتماً كهنسالان و بزرگان خانواده، به عنوان نماد كهنسالی خورشید در پایان پاییز، در این جشن حضور داشته باشند و علاوه بر آن بخور بخوری راه می انداختند که نگوییم و نپرسیم! ولی ظاهراً خوراكیهای فراوان برای بیداری درازمدت تدارک می دیدند، مثل انار و هندوانه و سنجد، که رنگ سرخ خورشید را برایشان تداعی کند! که این دوتا مورد آخری هنوز هم بین خودمان پا برجاست.
برخورد معکوس روزانه با قضیه!
حالا هی دلیل علمی بیاوریم که آقا این شب بلندترین شب سال است و شبی به پای آن نمی رسد و باید خوش باشیم و ریخت و پاش کنیم و... ولی از آن طرف انگار نه انگار باشیم که قبل از این شب بسیار طول و دراز، روزی بسیار کوتاه بوده است. روزی پر از وقت تنگی برای انجام خیلی کارها. اصلاً می شود این طور به داستان نگاه کرد که واقعاً وقت تنگ است. می شود درک کرد که فرصت ها خیلی زود می گذرند و شاید تا بازگشت دوباره شان، زمان بسیار زیادی طول بکشد. ظاهراً وقت تنگ است! باید شتاب کنیم، روز را از دست ندهیم، شب طولانی است...
برخورد منتقدانه با قضیه!
عروس و دامادهایی که در این ایام در دوران عقد به سر می برند، داستانی متفاوت دارند؛ گفتنی که نه بلکه دیدنی...
از جمله اتفاقات وارده در این شب مبتلا شدن آقای تازه داماد به جیب خالی است و صاحب شدن نو عروس خانم، جیب آقای داماد را. از پالتو و چکمه و دیگر خرت و پرت های زمستانی بگیرید تا یک سبد میوه و شیرینی، که اندازه ی پول خود میوه ها باید پول تزیینات آن را داد وگرنه یکهو از گلوی عروس خانم پایین نمی رود!! یعنی عملاً تجملات وحشتناک خودساخته ای که به هیچ دردی نمی خورد! مگر به درد چشم مردم که آن هم مفت نمی ارزد!!
سوال: احیاناً نمی شود خانواده های گرامی از این کارها کوتاه بیایند آیا؟!!!
تازه اینقدر هم که می گویند این دو کبوتر عاشق، فلان اند و بهمان اند... خب دوباره سوال: کجای دنیا دیده اید که کبوترها در راستای به هم رسیدن شان چنین شب چله هایی راه بیندازند و جیب خود را خالی کنند؟! یک لانه ی کوچک در حد توان خود درست می کنند و می روند سر خانه و زندگی شان دیگر!! اینقدر که دنگ و فنگ ندارد...
برخورد دینی با قضیه!
شب یلدا در بین همه ی ما به عنوان شبی برای دیدار از بزرگترها جا افتاده یا به عبارتی همان صله رحم خودمان. زمانی برای دور هم نشستن و لذت بردن از بودن در کنار هم. و جدی جدی کم نعمتی نیست این گردش شب و روز و کوتاه و بلند شدنش. دست خدا درد نکند در این قضیه و باقی قضایا! بهانه ی خوبی فراهم کرده برای آنکه یک دقیقه بیشتر از شبهای قبل بتوان خدایی شد، تا یک دقیقه بیشتر بتوان با محبت به چهره ی پدر و مادر نگاه کرد؛ به عکس شان حتی، اگر پیش مان نیستند یا به یادشان...
می توان یک دقیقه بیشتر در عمق چشمهایشان نشست؛ در دریای مهربانی خدا.
اصل قضیه
یک دقیقه بیشتر، خدا را شکر...