قبل نوشت:

یک دنیا اعتراض دارم از آدمها، یک عالم تشکر از خدا!

 

 نوشت:

امشب دوباره زخم دلم را نمک زدند

این سنگ ها که آینه ام را ترک زدند

 

اینها که با تمام قوایی که داشتند

آتش به خرمن عطشی مشترک زدند

 

ابلیس را به یاری خود خوانده و سپس

فریاد "الغیاث" و "خدایا کمک" زدند

 

شک می کنم به هرچه ز دریا شنیده ام

       وقتی که آبهای روان هم کپک زدند      

 

امشب خلیل من! تو کجایی که در دلم

چشم تو دوردیده و تندیس شک زدند؟

 

تصویر کیست این که شبی دست های عشق

پیدا شدند و بر در بتخانه حک زدند؟

 

باید بت بزرگ من این بار بشکند

شاید مرا به "باید" و "شاید" محک زدند

 

بعدنوشت:

شاعرش را نمی شناسم. هر که هست خدا حفظش کند.