دستمالی که خانه ی اشک است..
پادشاه خواب دیده بود. همان خواب معروفی که هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را خوردند و هفت خوشه خشک به دور هفت خوشه سبز گندم پیچیدند. پریشان بود و به دنبال معبری تا معنای خوابش را بفهمد. همه گفتند از خوابهای پریشان است. هیچ کس نتوانست تعبیری بیاورد الا یوسف(ع). معنای خواب اینطور میگفت که پس از هفت سال، قحطی شدیدی میآید که تا هفت سال ادامه خواهد یافت و از اکنون باید به دنبال کشت و زرع و نگهداری محصول باشند تا اینکه سالهای قحطی بیاید و تمام شود و پس از آن دوباره باران و محصول و فراوانی.
داستان، داستان قحطی است. یک روز برای سرزمین مصر و روزی برای هر جای دیگر، شاید هم برای چشمهای ما. مصریان خوب به فکر روزهایی بودند که خواهد آمد. روزهایی که در آن نه آبی هست و نه گندمی. پا را فراتر از حدی که نمیبایست، نمیگذاشتند، نکند بعدا آذوقه کم بیاورند.
این طرفتر، تکلیف ما هم روشن است. تکلیف فراوانی و قحطی چشمهامان. این قساوت قلب و خشکی چشمها که مهمان ناخوانده نیست، خودمان دعوتشان کردهایم. مدتها پیش اگرچه یادمان نمیآید ولی قانون آمدنش برای همه یکی است و راه آمدنش را نشانمان دادهاند. وقتی دوستی دنیا در دلها زیاد میشود، مدام آرزوها بلند و بلندتر میشود، دل میخواهد به همه آنها برسد، پس یاد مرگ جای خودش را به همان «بلندی آرزو» میدهد و وقتی که یاد مرگی نباشد، دیگر از سرکشی پیش خدا چه باک؟ این میشود که دل میمیرد و دلی که مرده است، آب نمیخواهد. دیگر از اشک چه میفهمد؟ و میهمان دوستنداشتنیمان میآید. همان که یادمان نمیآمد کِی دعوتش کردهایم!
کلا این دلخانه چشم میشود بیخیال اشک! دل مثل سنگ میشود و دیده میخشکد؛ بدون ذخیره و آذوقهای که برای روزهای تشنگی و عطش آورده باشد! باید منتظر بماند تا رزق اشک تمامی چشمها را بیاورند، تا محرم بیاید و هرکس به اندازه عطش خود، از اشک سهم گیرد تا بر مصیبت امام حسین (ع) بگرید.
فرمودند: هرچیزی ثواب و اجری معین دارد، مگر ریختن اشک برای ما که ثوابش را احدی نمیداند. محرم آمده است همراه با هدیهاش؛ اشک، اشکی که از سر حبّ است به امام(ع) و دل را زنده نگه میدارد. همان که فرمودند: اگر حتی به اندازه بال مگسی کم باشد، خداوند به کمتر از بهشت بر آن شخص راضی نمیشود.
بیایید نگهشان داریم. پیش خودمان.
قبول، پیش خدا کمتر از قطرههایش هم محفوظ میماند؛ در کیسه آخرتمان، ولی همین که کنارمان باشند، انگار آن میهمان ناخوانده هم دیگر خیال آمدن نمیکند. یادگاریهای باارزش را که دور نمیریزند. یک جایی میگذارند که محفوظ بماند و کسی نتواند آن را بردارد. حالا با این بارانهای موسمی و باارزش چشمها چه باید کرد؟ کجا بگذاریمشان که خیالمان راحت باشد از سلامتشان!؟ با دست که اگر پاک شوند، بعد از چند دقیقهای شسته میشوند و تمام. داخل شیشه کردنش هم که سخت است، به خصوص مواقعی که خیلی کم میبارد... یک انتخاب خوب میماند که بعضی از علما و عرفا داشتهاند؛ یک دستمال نخی جدا برای اشکهای اهل بیت! تا حساب گریه بر اهل بیت را از بقیه جدا کنند.
اگر شما هم یک چنین دستمالی داشته باشی، همه گریههایت را یکجا داری. همه کربلاها و مدینهها و ... رشته حبّ به امام را. همه بهشتهایت را یکجا؛ فکر کن! یک جا. وقتی دلت تنگ امام میشود، وقتی حتی قحطی سراغت میآید و دلت میخواهد از دستش فرار کنی، وقتی سلامتی، یا خدای ناکرده بیماری، حتی برای روزی که نیستی! در همه این لحظهها یک دوست دوستداشتنی داری که محبت تو را به اهل بیت(ع) فریاد میزند؛ همان دستمال اشکت!