(هم محله 10/ اصفهانک/ مهرماه 86)
و من میانه ی تاریخ، قد علم کرده، ایستاده ام، به تماشای پیشینیان؛ آن چه را کرده اند، خوب یا بد، زشت یا زیبا...،حق یا باطل. و چه خوب گواهی است!
غافل از آن که روزگار ما نیز به دست آیندگانی به رسم عبرت، خط به خط دقیق خوانده خواهد شد، همان گونه که امروز سرگذشت «آل خجند» به دست ما. اما چگونه؟
اکنون «آل خجند» نام خیابانی است فرعی در خیابان سروش.
از امروزیان این محل، به این امید که سرگذشتی از خجندیان برایم بگویند می پرسم، ولی به نتیجه ای نمی رسم و از امروز آل خجند جویا می شوم که نزد ساکنین آن چگونه است؟!
اول از همه شروع به گفتن خوبی های محله شان می کنند. یک نفر از سرسبزی و زیبایی خیابان می گوید، دیگری از آرامش موجود در آن. دوستی اصیل و بومی بودن افراد را مثال می زند و مذهبی بودن اکثریت مردمش را. و نتیجه ی آن این که در ایام اعیاد و سوگواری ها، مراسم زیادی هست و به قولی از 365 روز سال، 360 روز آن برنامه ی مذهبی در گوشه کنار آن هست( البته با کمی اغراق). دیگر این که افراد اکثراً در کار هم دخالت نمی کنند مگر تعداد معدودی!
از نقاط ضعف محله پرسیدم: یک نفر کلی فکر کرد و گفت: شیر دیر میاد! (البته با کدام محله مقایسه کرد را نمی دانم) دیگری گفت: این طرف آبه!!(و من با تعجب می پرسم...!)و باز همان نفر اول گفت: با وجود فضای سبز زیاد، بعضاً در این محلات متاسفانه صبح ها چشممان به اشیایی نوک تیز، زبانم لال، همان هایی که می گویند سرنگ! می افتد که چه عرض کنم. نگران می شود که حامل پیامی است از طرف آنان که از زندگی نصیبی جز منگی و ننگی نبرده اند!
و اما برای یافتن پاسخ سوال اصلی ام، سرگذشت خجندیان، مایوس از پاسخ شفاهی وارد دنیای مجازی شده، اطلاعات مربوط را (با هزار زحمت) یافتم.
و اما بعد..
آل خجند که بودند؟
طایفه ای از شاعران، دانشمندان، متکلمان و واعظان شافعی مذهب، که ابتدا در خجند از شهرهای ماوراءالنهر، زندگی می کردند و بعد راهی اصفهان شدند و در منطقه ی «دردشت» ساکن، و به سبب شهرتی تدریجی، امور مختلفی از جمله ریاست شافعیه را در اختیار گرفتند.
« بیشتر افراد برجسته ی این دودمان، دوستدار دانشمندان و سخنوران بودند و یکی دو تن از آنان خود نیز به فارسی و عربی اشعاری سروده اند.» (دایرةالمعارف بزرگ اسلامی/سیدعلی آل داود/بخش کتابخانه ی دیجیتال)
این خاندان مورد تمجید و مدح بیشتر شاعران قرن 6 هجری، قرار گرفتند، از جمله: جمال الدین عبدالرزاق، کمال الدین اسماعیل، سعدی، خاقانی و ... [شاید به سبب شاعر بودن افراد این طایفه] همزمان با خجندیان، طایفه ای از حنفی مذهبان به نام «آل صاعد» در اصفهان، در محله ی «جوباره» سکونت داشتند. این دو طایفه اکثراً با یکدیگر در نزاع و درگیری بودند. کمال الدین اسماعیلف از شاعران حامی خجندیان، چنین آرزو می کند:
تا که دردشت را چو دشت کند جوی خون آورد ز جوباره
عدد خلق را بیفزاید هریکی را کند دوصد پاره
و بالاخره شد آن چه ش، بلکه بیش از آن چه آرزو می رفت. چگونه؟!
مغولان و مردانگی؟!!
مقارن حکومت اُکتای قاآن، جانشین چنگیزخان مغول، خجندیان به امید این که می توانند با مغولان کاسه و کوزه یکی شده، شر صاعدیان را از ریشه برکنند، شهر اصفهان را به شرط قتل عام آل صاعد، تسلیم مغولان کردند!!اما «زهی تصور باطل، زهی خیال محال»، مغولان و مردانگی؟! نمک خوردند (شهر را تصرف کردند) و نمک دان شکستند. بدجوری هم شکستند.
به محض ورود به شهر، اول از همه به قتل عام خجندیان پرداختند! یکی یکی همه را کشتند و بعد از آن به قتل عام مردم!
کمال الدین اسماعیل به خانقاهی پناه برد و تا دوسال آن جا منزوی بود. بعد از کشته شدن آل خجند و ویران شدن اصفهان، کمال الدین اسماعیل به زبان شعر، شرح غم چنین باز گفت:
کس نیست که تا بر وطن خود گرید بر حال تباه مردم بد گرید
دی بر سر مرده ای دو صد شیون بود امروز یکی نیست که بر صد گرید
و سر انجام کمال الدین اسماعیل نیز به دست یکی از مغولان کشته شد.
آرامگاه خجندیان
آرامگاه این دو خاندان در قبرستان طوقچی و قبرستان « شاه میرحمزه» بوده است که به مرور زمان ویران شده و به مصارف گوناگون رسیده است.
ادامه ندارد