هدیههای تودلبروی دوستداشتنی
قبلنوشت:
همیشه عاشق هدیهدادن بودهام و البته هدیهگرفتن. یک ذوق کودکانه سراغم میآید وقتی هدیه میگیرم و یک حس رهایی؛ وقتی هدیه میدهم.
هدیه را دوست دارم اما بشرطها و شروطها: مهم نیست گران باشد یا ارزان؛ ولی هدیه باید بیمنت باشد. از ته دل باشد و بیدریغ. توی حساب شخصی طرف وارد نشود و هیچ وقت دربارهاش حرفی نباشد که بوی منت بدهد و بهدور باشد از بچهبازیهایی مثل «من برایت فلان وقت، فلان چیز را خریدم» و... . اصلاً هدیهدهنده خوب است بعد از مدتی یادش نباشد چه چیزی هدیه داده؛ ولی یادش باشد چه چیزهایی هدیه گرفته است.
اصلنوشت:
بعضی هدیهها در درون جان آدم خانه میکنند و ماندگار میشوند. وقتی هدیهدهنده صاف و صادق و بیریا هدیه بدهد.
هدیۀ گیومه برای دفاع پایاننامه با همه متفاوت و خیلی خلاقانه بود: یک نقاشی زیبا که میخواهم قابش کنم و یک بن خرید گل از بازار گل و گیاه که مخصوص خودش و خودم بود. رفتم بازار گل و گیاه و یک غنچۀ سنبل و یک سانسوریای مینیاتوری خریدم. آقای فروشنده گفت تا شب عید، غنچهاش باز میشود و پر از گل. همین هم شد. ماشاءالله به این سنبل، اینقدر لذت دارد، اینقدر انرژی مثبت دارد این هدیه که هر کس میبیندش، عاشقش میشود.
و از لطف خدا اتفاق تازهتری هم افتاد: هدیهام سهتایی بود! فردای روزی که خریدمش، دیدم دو تا جوانۀ دیگر هم در کنارش هست و انشاءالله سال دیگر سه تا سنبل خواهم داشت.
بعدنوشت:
گیومه استاد غافلگیریهای دوستداشتنی است.
لطافتش را دوست دارم.