یا واهب الهدایا
چه زود تمام شدی و رفتی. تمام مدت کنارم بودی. ولی نیکی ندیدی! درست وقتی رفتی به خود آمدم، جای خالیت را دیدم. اما تو رفته بودی. نمی دانم دوباره تو را خواهم دید یا نه اما می ترسم. از اینکه دوباره ببینمت و آداب میزبانی به جا نیاورم. دوباره تو را با ذوق و شوق آغاز کنم و بعد از کوتاه مدتی فراموش شوی تا وقتی که رفتنت حس شود. یا حتی بهتر بگویم، تا زمانی که محرومیتم را از تو درک کنم.
وقتی رفتی دلم می خواست ابتدای آمدنت می بود.
عجیب میهمانی ای بود. ما هم میهمان بودیم و هم میزبان. نه خوب میهمانانی بودیم نه خوب میهماندارانی.
دلم باز هوایت را خواهد کرد ای ماه خوب خدا. و من برایت سلام خواهم فرستاد هروقت دلتنگت شدم. و کاش همیشه دلم تنگ تو باشد ای مهربان .
ادامه ندارد
+ نوشته شده در جمعه ۲۰ مهر ۱۳۸۶ ساعت 19:31 توسط سعیده بقایی
|