باران، دوستت دارم..
براي زندگي كردن، يك درخت توت پاييزخوردهي باراني هم كافي است
كه هم نشانههاي خدا را در وجود آدم فرو ميكند
و هم
بهانهاي ميشود براي بيشتر با هم بودن و به يادگار ماندن آن لحظات!
آنقدر ذوقزده شديم از آمدن باران كه به هر بهانهاي ميخواستيم بدويم برويم توي حياط!
حاصلش شد ٥٢ تا عكس باحال كه ديروز تا حالا فكر كنم هفت هشت باري ديده باشمشان!،
(فقط حيف كه عكسها قابليت آن را ندارند كه بوها را در خود جاي دهند؛ ميان آن همه باران پر از عطر شمال ايران شده بود خانهمان! جان ميدادن براي عشق كردن..)
به اضافهي يك كافيميكس چسبنده و چندلحظه دعاي خوشگلناك زير باران به جاي همهي آنها كه نبودند:
«ربنا...»
+ نوشته شده در یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۸ ساعت 14:18 توسط سعیده بقایی
|